بی رونق کردن. از آب و تاب انداختن. بی خریدار کردن: گر محتسب رواج می ناب بشکند از لعل میکش تو رسانم دماغ را. نصیرای بدخشانی (از آنندراج). رواج قمریان از نالۀ من چو قد سرو از آن بالا شکسته. کلیم (از آنندراج)
بی رونق کردن. از آب و تاب انداختن. بی خریدار کردن: گر محتسب رواج می ناب بشکند از لعل میکش تو رسانم دماغ را. نصیرای بدخشانی (از آنندراج). رواج قمریان از نالۀ من چو قد سرو از آن بالا شکسته. کلیم (از آنندراج)
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد: ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنندراج). با چنین خوابها که من هستم خواب خاقان نگر که چون بستم. نظامی
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد: ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا. حیاتی گیلانی (از آنندراج). با چنین خوابها که من هستم خواب خاقان نگر که چون بستم. نظامی