جدول جو
جدول جو

معنی خواب شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

خواب شکستن
(بُ کَ دَ)
خواب بریدن. از خواب بیدار کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ عَ مَ مَ دَ)
از بین رفتن خماری، خماری خود یا دیگری را از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ نُ/ نِ / نَ دَ)
بی رونق کردن. از آب و تاب انداختن. بی خریدار کردن:
گر محتسب رواج می ناب بشکند
از لعل میکش تو رسانم دماغ را.
نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
رواج قمریان از نالۀ من
چو قد سرو از آن بالا شکسته.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ کَ دَ)
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد:
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
خوب بند کردن کسی را بافسون
فرهنگ لغت هوشیار
مجددا شکستن باز شکستن، خم کردن دولا کردن، (والفتح سر انگشتان سوی کف و اشکستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
((~. بَ تَ))
خواب کسی را آشفتن
فرهنگ فارسی معین